طوری که از پدرم شنیدم حدود سال ۱۳۳۰ بوده که پدرش «حاج محمد» از دیارشون بافران راهی میشه که بره مشهد و سر راه به قم میرسه و موندگار میشه (ما هم همچنان داریم تاوان این اشتباه رو میدیم ;))) از راه رسیده نرسیده دنبال کسبوکاری میگرده که بتونه روش حساب کنه و زندگیش رو بسازه…
مدتی شاگردی شعبهی نفت میکنه و کمکم دست به کار میشه و خودش مجوزهاش رو میگیره و شعبهی نفت خودش رو راه میندازه. سالهای سال توی این کار مشغول بوده و با گاری و آدمهایی که داشته نفت به مردم میرسونده تا خونهها گرم بشن و آب حمامها داغ!
اجر و قرب پدربزرگ توی محل اونقدر بوده که کلیدداری میکرده و تا چند خیابون اون طرفتر هر کسی قصد سفر داشته یا قرار بوده مدتی توی خونه نباشه کلید خونهاش رو بهش میداده تا نفت خونه رو تامین کنه و سری هم به اسباب و وسایل بزنه که مبادا دزد جمعشون کرده باشه…
پیشرفت کاروکسب پدربزرگ تا جایی بوده که شعبه دوم رو هم راه میندازه و حسابی برای آینده پسرهاش برنامه ریخته میریزه… چندیدن و چند نفر کنارش نون میخوردن و خیلیها بابت گرمای خونههاشون خاطرشون جمع بوده که حاج ممد نفتمون رو میرسونه… ۲۰ ۳۰ سالی این کسب رونق داشته که ناگاه خبر میرسه که گاز اومد!
پدرم، پسر بزرگ بود و آرزوها و برنامههای خودش رو داشت و طبق معمول مثل پدرش فکر نمیکرد (کما اینکه منم :)) غلامرضا از این کسبوکار خوشش نمیاومد و مسیر کاریش رو از پدرش کامل جدا کرد! و طبق اعتراف خودش اولین فردی بود که توی محل (حدود سال ۱۳۶۴) خونهاش رو گازکشی کرد و بخاری گازی راه انداخت!
بگذریم… پدربزرگم مثل هر کسی که اون روزها رو دیده و ازش برامون گفته جز سختیها و مشقتها ذکری برای ماها نداشته… همیشه در رنج بودن و دشواریها و نبودن شرایط زندگی عادی رو که بگذاریم کنار، خدا بیامرز قحطیها و انقلاب و جنگ و صفکشیدنهای مردم جلوی شعبه برای یک ۱۰ یا ۲۰ لیتری نفت! رو بارها و بارها برامون تعریف کرد.
نفتی که اگر نبود نه خونهی مردم گرم میشد، نه اجاقشون روشن و نه حتی خبری از آب گرم برای حمام کردن بود.
نفت و محتوا
پدربزرگم، اونقدرا تحصیلات نداشت، اما از پس حساب و کتاب خودش خوب بر میومد و خوب میدونست نیاز مردم چیه! تلاشش بر این بود که کمکی به سایرین کرده باشه و امانت دار زندگی و احترامشون باشه…
هنوزم خیلیها من رو نوهی حاج ممد نفتی خطاب میکنن. با افتخار میگم، بله، جانم خودم هستم.
۶۰ ۷۰ سال از اون روزها میگذره، من علی هستم نوهی حاج ممد، الانم حدود ۳۵ سال سن دارم و به زندگی در این دیار مشغولم، سبک زندگی خودم رو دارم و برای اهدافم میجنگم و تا رسیدن بهشون دست از تلاش بر نمیدارم.
پدربزرگم میدونست که برای گرم کردن خونه مردم نیاز به نفت هست و برای اینکار شب و روز نمیشناخت. من هم ۶ ۷ سالی میشه برای رونق کسبوکار مردم یا بهشون محتوا میفروشم، یا یادشون میدم چطور با محتوا به کسبوکارشون رونق بدن.
تنها یادگاری من از پدربزرگم همین ظرف فلزی هستش، ظرفی که برای اندازهگیری یک لیتر نفت ازش استفاده میکرده و سالها باهاش به مردم نفت فروخته! این روزها زهره این ظرف رو گلدون کرده و داووذی توش گذاشته و باید بگم از زیباترین زینتهای خونهی ماست.
مدتهاست درگیر این هستم که برای صفحه معرفی در بلاگم از پیشینهام بنویسم و بگم چی شد که محتوا شد بخشی از زندگی و کسبوکارم و چی بهتر از این که بگم پدربزرگم نفت میفروخت و من محتوا.
از بهمن ۹۳ که اولین بار با اعتماد دکتر مجیدی عزیز مطلبی رو در یک پزشک منتشر کردم همچنان تولید محتوا و فعالیت در این حوزه بخش مهمی از کسبوکار و زندگی من به حساب میاد.
جزییات زیادی داره این مسیر، که سرحوصله و فرصت به این متن اضافشون خواهم کرد. فقط این رو بگم که طی این سالها هزاران کلمه رو نوشتم و یا با افتخار در نوشتن و تولید هزاران محتوا موثر بودم.
اگر نیاز به مشاوره در زمینه تولید محتوا داشتید، یا برای تولید محتوای متنی کمکی میخواستید از طریق فرم «سفارش تولید محتوا» میتونید با من در ارتباط باشید🙏
سلام جناب پور بافرانی
نقل کسب و کار پدربزرگتونو بسیار ساده و جذاب بیان کردین.
و ذهن خواننده رو خیلی عالی به سمتی که دوست دارین، سوق دادین و در ادامه خودتونو معرفی کردین.
دقیقاً همون روش معرفی خود با بیان یک داستان.
امروز اولین باری بود که از طریق تلگرام، با شما آشنا شدم و امیدوارم بتونم از این به بعد، از تجارب و دانش شما، برای ارتقا دادن خودم و ارتباطاتم، استفاده کنم.
شاد و مانا باشید.
سلام محمود عزیز؛
از آشنایی با شما خوشحالم…
ممنونم از انرژیتون
امیدوارم محتواتراپی بتونه در ارتقاء خودم من و سایر دوستان موثر باشه.
نوه حاج محمد خدا حفظت کنه برای صنعت محتوا
سلامت باشی حسین جان
لطف داری…