واژه (KISS) مخفف شده keep it simple, Stupid، به معنای “ساده بیان کنید” است. هدف کلی این قاعده، ساده کردن فرآیندها، ساده کردن طراحی، ساده کردن ارتباطها، ساده کردن رفتارها و سادهتر کردن هر چیزی است که به مشتری یا مخاطب مربوط میشود! در این متن به بررسی اصل سادگی KISS در تولید محتوا پرداختهام، تا انتها با من همراه باشید.
این مطلب را با صدای من در کستباکس محتواتراپی بشنوید:
قبل از این در گزیدههای کتاب «بهتر بنویسیم» از مرحوم رضا بابابی برایتان گفتم که:
آن که سخن ناگفته و اندیشه پرباری ندارد، به لفاظی و افزودنیهای غیر مجاز پناه میبرد تا به کمک هلههولههای رنگی، اشتهای خوانندهاش را کور کند و گرسنگی را از یاد او ببرد!
او با کلمات معاشقه میکند در حالی که قلم در دست نویسنده، باید همچون بیل در دست کشاورز باشد.
هر نوشتهٔ سادهای الزاماً پرمغز و گیرا نیست؛ ولی هر موضوع پرمغز و عمیق و زیبایی را میتوان ساده نوشت. سادهنوشتن، بهمعنای همهفهمبودن است. سادهنوشتن بهمعنای ایجاد ارتباط با مخاطب حداکثری است.
اصل سادگی KISS در تولید محتوا
درست است که تعداد مخاطب بالا، معمولاً انگ زرد و سطحیبودن میگیرد؛ ولی هیچ نویسندهای نیست که بتواند ادعا کند دوست ندارد با تعداد مخاطبان بیشتری خوانده شود. هر نوشتهٔ پرمخاطبی الزاماً نوشتهٔ خوبی از آب درنمیآید؛ ولی پرمخاطببودن میتواند یکی از اهداف هر نویسندهای باشد.
اطراف ما فرصتهای زیادی برای تمرین اصل KISS وجود دارند. اگر محصولاتی با کاربرد آسان تولید میکنید یا فرایندها را تسهیل میبخشید، یا با اطلاعات مهم سروکار دارید، رویکرد ساده، بهترین و مؤثرترین رویکرد است.
سؤالی که معمولا مطرح میشود این است: «اگر سادگی تا این حد تاثیرگذار است پس چرا از آن زیاد استفاده نمیشود؟» جواب اینکه معنی سادهسازی این نیست که از مقدار یا حجم کم کنیم، بلکه به این معنی است که از شاخ و برگ اضافی بپرهیزیم و به معنی واقعی برسیم که به تفکر و تحلیل بسیاری نیاز دارد.
شاید نکتهای که بیش از هرچیز باید بدانیم، این است که سادهبودن و بیمغزبودن یک نوشته مرز باریکی دارند. پُرمغزبودن یک نوشته از بهکاربردن کلمات و اصطلاحات پرطمطراق و ادبیاتزده نمیآید. پرمغزبودن از فکری میآید که پشت آن نهفته است.
بیشتر بخوانید:اندر فواید وبلاگ نویسی: چرا باید بنویسم؟ چرا باید بنویسی؟
قدم اول در سادهنوشتن، صداقت است، صداقت با خودمان.
نوشتهای که صداقت دارد، دقیقاً شبیه حرفهایی است که به یک دوست میزنیم: راحت و بیپرده، با کمترین میزان سانسور! مثلاً اگر میخواهیم راجع به روز خاصی بنویسیم که در آن غمگین یا افسردهحال بودهایم، آن را پنهان نکنیم؛ اگر عصبانی بودهایم، انکارش نکنیم؛ اگر اتفاقی افتاده که بهدلیلی از آن خجالتزده شدهایم، آن را به چشم یک نکتهٔ فکاهی یا طنز در نوشتهمان به کار ببریم، نوشته را سانسور نکنیم!
قدم دوم: قصه گویی
قدم دوم در سادهنویسی، قصهگویی است. خوانندهٔ امروزی دیگر نه وقت دارد و نه حوصله تا به حرفهای کلیشهای و درددل و نصیحتهای نویسنده گوش کند. برای همین، قصهگفتن میتواند چارهٔ کار باشد.
قصهگویی اغلب هر مخاطبی را سر ذوق میآورد. باعث میشود برای چند دقیقه هم که شده، خودش را دعوت کند به خواندن و گوشدادن به یک ماجرا، حادثه یا قصهٔ کوتاه. شاید علتش این است که قصههای شخصی هیجانانگیزترند، یا شاید هم، چون ما آدمها ذاتاً کنجکاو و ماجراجویم یا چون چنین قصههایی، حسی از همدردی را در ما زنده میکنند.
قدم سوم: معنا
از دو قدم اول در سادهنویسی حرف زدم: صداقت در نوشتار و قصهگویی.
اما اینها کافی نیست. نوشتهای که بیمغز باشد، زود فراموش میشود. فقط و فقط جنبهٔ سرگرمی پیدا میکند و یکبارمصرف است. برای متعالیکردن نوشتارمان به چیز بیشتری احتیاج داریم، چیزی که عمیقتر است، اتفاقی که خواننده را درگیر کند یا باعث شود سؤالی در ذهنش ایجاد شود. این همان چیزی است که باعث ماندگاری نوشته میشود.
قدم چهارم: تشبیه
صداقت، قصهگویی و معنا، اینها عناصر اصلی سادهنویسی است. رسیدیم به اینجا که چطور معنا را به نوشتهمان وارد کنیم. از تشبیه گفتیم و اینکه یکی از ترفندهای قویِ بازی است، ترفندی که خواننده را بدون آنکه بداند، وارد یک کشفوشهود شخصی میکند. این دقیقا همان نکتهٔ جذاب استفاده از تشبیه است.
از اشیا بگوییم و روابط پنهان و آشکار انسانی منظورمان باشد. از رنگ و جنس و قیمت و انتخاب لباسهای کمد اتاقمان حرف بزنیم و دلیل انتخابهای شخصیمان را به روابط انسانی رج بزنیم.
از رنگوبوی گلدانهای کنار پنجره بگوییم، اینکه مثلاً هریک برایمان چه حالوهوایی را زنده میکنند، اسم هرکدامشان چیست، مرد است یا زن، دختر است یا پسر، هرکدام چه اخلاق و عاداتی دارند و نهایتاً قصهٔ عاشقانهمان با یکیشان را بگوییم که سوگولی بوده، زیبا بوده و یک روز ناغافل دیدهایم که پژمرده است، برگهایش یکییکی ریخته و حالا دلشکستهایم.
یک نویسنده در نهایت از دنیایی انسانی که در آن میزید، دم میزند. اگر جورج اورول از حیوانات مینویسد، ارتباطات تنگاتنگ انسانها را هدف قرار داده. اگر غلامحسین ساعدی از بَیَل و عزادارانش میگوید، جامعهای بزرگتر را نشانه رفته است.
یکی از نویسندههای خوب با تشبیههای مثالزدنی، بیشک موراکامی است. هاروکی موراکامی در داستاننویسی، بهدلایل فراوان سادهنویس زبردستی است.
قدم پنجم: غیرمستقیمگویی
از معنا گفتم و اینکه چطور تشبیه میتواند در القای معنایی که در ذهن داریم، کمک کند. از دیگر ترفندها برای واردکردن معنا در کلام، غیرمستقیمگویی است: به در بگوییم تا دیوار بشنود!
هر نویسندهای دوست دارد خوانندهاش را قانع کند. دوست دارد بگوید این است، ببین! و حرفش را مثل یک میخ فروکند توی سر مخاطب.
حتی اگر راجع به موضوع و مفهومی اطمینان نداشته باشد، تلاشش این است که خواننده را هم دچار همان شک کند. گرفتار همان بهت، همان اندوه، انگیزه، هیجان یا هوس. برای همین، یک رمان هزارصفحهای مینویسد تا حرفش را بزند. صد سال تنهایی را مینویسد تا سایهٔ تنهایی انسان را به تصویر بکشد. خوشههای خشم را میپروراند تا از حس مالکیت و تکاپوی همیشگی برای بقا بگوید.
سایر قدمها برای رعایت اصل سادگی KISS در تولید محتوا
قدمهای بعدی پیرامون ساده نویسی و رعایت قاعده KISS در تولید محتوا را خلاصه وار میگویم، اعتماد سازی، استفاده از مثلث ساده نویسی، روایت اول شخص، مرور یک داستان، دلیل برای به یاد سپاری نوشته! و هزاران راه و نکته دیگر که باید بر آنها تامل کرد و به آنها اندیشید!
اگر تمایل به کسب مهارت در این زمینه دارید، تنها راه چارهاش، نوشتن است! بنویسید، بنویسید، بنویسید!
در تدوین این متن از مقاله «چطور ساده بنویسیم؟ | یازده قدم در سادهنویسی» به قلم علی معتمدی کمک گرفته شده است.